شب دیرپای سردم !

ساخت وبلاگ

من وبلاگ های زیادی داشته ام. چیز خاصی هم نمینوشتم. چرند و پرند و خزعبلات.

این یکی آخری اش بوده. این یکی به این قصد ایجاد شد که خودم را ملزم کنم که هرشب دست به قلم شوم و آن چیزی که ار آن روز تا شب حاصلم شده بنویسم. باشد که موجب شود به ازای هر آفتاب چیز کوچیکی بر من اضافه شود. آدم استمرار نبودم. بعد مدتی اینجا تبدیل شد به بلاگفای محقر متروکه ی من که هرگاه غمگین و منقلب بودم بیایم اینجا در تنهایی چند تکه مزخرف کلمه وار بنویسم بلکه آرام شود این ذهن درونگرای ساکت اما مشوش.
 

امروز اما نه برای نگارش تجربه ی روزانه و نه برای تخلیه احساسات افسار گسیخته
که از سر درماندگی آمده ام. زندگی در میان آدمها سخت شده و به قولی ممکن نیست الا به نفاق!
حکایت آن که نه در مسجد گذارندم که رند است، نه در میخانه کاین خمار خام است...
درمانده ام که یارای تفکرمان نیست
شنیدن نمی توانیم
ادب و آداب گم شده
بلد نیستیم خودمان را از این لجنزار بکشیم بیرون
داریم دست و پا میزنیم توی باتلاق و غرق تر می‌شویم
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

پای در ره که نهاديد، افق تاری بود
شب در انديشه تثبيت سيه کاری بود

ای شمایان! که خروشان ِ کفن پوشانید
ــ ای که بر فرق ستم تيغ شما کاری بود ــ،

در رگ ما که خموشان سيه پوشانيم،
کاشکی قطره ای از خون شما جاری بود!

یا حسین!

حساب آفتاب ها را ندارم!...
ما را در سایت حساب آفتاب ها را ندارم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : s-u-n-r-i-s-e بازدید : 82 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 14:48